صدوق از امام صادق علیه السلام نقل کرده : روزى حضرت موسى علیه السلام براى مناجات به کوه طور مى رفت . شیطان هم در پى او رفت . یکى از ملائکه بر او نهیب داد و گفت : از دنبال موسى که کلیم خدا است بر گرد، مگر به او امید دادى ؟ شیطان گفت : آرى ، چنانچه پدر او آدم را
به خوردن گندم اغوا کردم ، از موسى هم امید دارم که بر ترک اولى وادارش کنم - موسى متوجه شد - شیطان گفت :اى موسى کلیم ! مى خواهى تو را شش جمله پند بیاموزم ؟ موسى فرمود: خیر، من احتیاج ندارم ، از من دور شو. جبرئیل نازل شد و گفت :اى موسى ! صبر کن ، و گوش بده . او الان نمى خواهد که تو را فریب دهد. موسى ایستاد و فرمود: هر چه مى خواهى ، بگو. شیطان گفت آن شش چیز از این قرار است : اول : در وقت دادن صدقه به یاد من باش و زود بده که من پشیمانت مى کنم ، اگر چه آن صدقه کم و کوچک باشد؛ چون ممکن است همان صدقه کم تو را از هلاکت نجات دهد و از خطر حفظ نماید. در احادیث زیادى آمده : اگر انسان در کار خیرى که مى خواهد انجام دهد عجله نکند شیطان او را از راه مى زند و نمى گذارد انجام دهد. دوم :اى موسى ! با زن بیگانه و نامحرم خلوت مکن ؛ چون در آن صورت من نفر سوم هستم و تو را فریفته و به فتنه مى اندازم و وادار به زنا مى کنم . سوم :اى موسى ! در حال غضب به یاد من باش ، براى اینکه در حال غضب تو را بر امر خلاف وادار مى نمایم و آرزو مى کنم که اولاد آدم غضب کند تا من مقصود خود را عملى سازم . چهارم : نزدیک چیزهایى که خداوند از آنها نهى کرده مشو؛ چون هر کس به آنها نزدیک شود من او را در آنها مى اندازم . پنجم : در دل خود فکر گناه و کار خلاف مکن ؛ چون من اگر دلى را چرکین دیدم به طرف صاحبش دست دراز مى نمایم و او را اغوا مى کنم ، تا آن کار خلاف را انجام دهد. ششم : تا خواست ششم را بگویم ، جبرئیل نهیب داد به موسى و گفت :اى موسى ! حرکت کن و گوش نده ، او مى خواهد در نصیحت ششم تو را بفریبد. موسى حرکت کرد و رفت . شیطان صیحه کشید و گفت :اى واى ! پنج کلمه موعظه را که ریشه کار من در آنها بود شنید و رفت . مى ترسم آنها را به دیگران بگوید و آنها هدایت شوند! من مى خواستم پس از پنج کلمه حق ، او را به دام اندازم ، او و دیگران را اغوا نمایم ولى از دستم رفت .(513)